○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
همش پست عاشقانه
اما امشب می خوام بخندونم تون
ما یه رفیق فابریک داشتیم برام تعریف می کرد که
چند سال نامزد بودم و دیگه خسته شده بودم از طرفی خانواده ی شوهرم عینه خیالشون نبود که برامون عروسی بگیرن
از چند نفر شنیده بودم که سبزه گره میزنند و ارزو می کنند
اما من بهش اعتقاد نداشتم
تا اینکه جونم به لب رسید و روز سیزده بدر با خودم گفتم ضرر نداره که امتحانش می کنم یا میشه یا نمیشه
خلاصه نیت کردم تا سال دیگه عروسی کنم
جا تون خالی چند ماه دیگه اش عروس شدم
😂😂😂😍😍😍😍
امتحان کنید
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*~*****◄►******~*
فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند
آمد تو، همه مان بلند شدیم. سرخ شد، گفت
بلند نشید جلوی پای من
گفتیم
حاجی ! خواهش می کنیم. اختیار داری. بفرمایید بالا
باز جلسه بود. ایستاده بود برون سنگر، می گفت
نمی آم. شماها بلند می شید
قول دادیم بلند نشویم
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 57
*~*****◄►******~*
گفت
امشب من این جا بخوابم ؟
گفتم
بخواب. ولی پتو نداریم
یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت
اون مال کیه ؟
گفتم
مال هیشکی. بردار بخواب
همان را برداشت کشید رویش. دم در خوابید
صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند
حاج حسین شما جلو بایستید
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 74